Quantcast
Channel: خودنویس
Browsing all 165 articles
Browse latest View live

پاییزم.

حال من خوب است؛آنقدر که احساس می کنم،مُرده ام.حال من خوب است،آنقدر خوب؛که هیچ هنجره ای،سکوت مرا نمی خراشد.هیچ پنجره را گشوده ای؟برگ ها را ببین،رنگشان پریده است؛گویی دلسوز من بودند...نه،کسی دلش برای...

View Article



سلام...

سلام...سلام نمی کنم که بمانی؛می دانم، مسافری!و مسافر، مسلمان است به رود!سلام می کنم،اگر رسیدی و خواستی خبر دهی،این نشان باشد میان من و باد.این سلام، باشد کاسه آبی،که پشت سرت نریخته اند!این سلام باشد...

View Article

سایه ها جفت!

برای من فصل نباش!فصل ها سر انجام می روند،به پایان می رسند!برای من زخم باش؛رویت مرهم نمی گذارم!می خواهم سالیان سال،جایت باقی بماند...برای من شعر باش؛شعری که پس از مرگم،سنگ مزارم فریاد خواهد زد.برای من،...

View Article

آخرین نشان.

من هنوز به باران،وفادار مانده ام.این فصل هم می گذرد،قطره های باران، اما؛از یاد هیچ پنجره ای نمی روند...هرقدر هم باد بوزد،این خیابان از برگ تهی نمی شود؛درختان کنار این خیابان،عاشق اند؛نه برگ به باد می...

View Article

دلتنگی!

چند وقتیست،چیزی سینه ام را می فشارد،شاید سینه ام پیله بسته است،تا تو را پروانه کند!نمی دانم!هر چه هست،تپش های قلبم به سرفه افتاده اند...!تب کرده است،سینه ام.چیزی انگار،به من می گوید،دلتنگم!و من، نمی...

View Article


گیسو.

خیابانی سقط شده،از مرداب واژه های مستعمل شاعری،که سرش را انتهای طنابی جا گذاشته بود؛میراث دخترکیست،که گیسوانش را بی خبر از فصلی که در راه است؛باز گذاشته بود،در دستان باد.تقدیم به یک کمندگیسو. :)

View Article

کوچ

باران باریده بود دیشب،رد پایش هنوز هم باقیست!از ساعتی که این خیابان رفت،اشک از دستان آسمان جاریست!نقل این داستان از شبی به بعد،کوچ است و از فعل های بعید!داستان بوسه ای که از تو بر می گشت،داستان کوچ و...

View Article

نصیب!

بگذشته روزگار وفا، و تو هم می گذرینه از خویش، نه از منتو از افعال ناگذری!نقطه ها را می کشی و از رود می گذری.با سرود می گذری،به من که می رسی،شاعر شده ای.وفا می کنم به تو،شاید این نقطه های سه گانه هم...

View Article


کویر

پاییز باشد یا بهار،برای منِ کویر،چه تفاوت دارد!وقتی نه برگی برای افتادن دارم،و نه جوانه ای برای روییدن؛عشقی هم اگر بود،در آسمان کاشته ام!تا همه مرا،به آن نشان بشناسند...تقدیم به یک فضول.

View Article


پایان کلاغ.

هر قدر رفته ام،هر قدر بازگشته ام،به قرار نمی رسم!گاه با خود اندیشیده ام؛شاید این داستان من،پایانش به منقار کلاغی بود،که میان راه عاشق شد!شاید پایانش،کلاغ بود.و کلاغ، نقطه ایست،که سطر مرا، مستور می...

View Article

یادت بخیر رفیق...

غمت بخیر رفیق...چند سال است حال حوالی ما را نپرسیده ای؟اصلا یادت هست قرارمان سر ساعت سرو؟!می خواستیم گیسوان بید را ببافیم؛که باد پاییز بی ثمر شود.اصلا یادت هست آخرین قرارمان که بیقرار شد؟نه، یادت...

View Article

آرام!

آرام سکوت می کنی،آرامش قبل از طوفان است!دیوار صوت را شکسته ای،با سکوت آرامت!تقدیم به خودم.

View Article

جاذبه!

سالهاست راه این برگ های برف گرفته را پیش گرفته ام،تا از خودم بگریزم!من هنوز به سفیدی میان سطر ها،وفادار مانده ام؛هنوز به سفیدی زیر نقطه های سیاه،ایمان دارم!اما نمی دانم خودم را،کجای این سفید و سیاه جا...

View Article


چاله!

چاله ای شده ام!باران باریده،برف باریده؛و من، گل آلود ترین واژه هایم را،در گلو گرفته ام!کودکی بازیگوش کجاست،که مرا شاعر کند!یا دوچرخه ای،که خسته از سر مزرعه باز میگردد؛دفتر قلبم را نبش کند!اما،شاید این...

View Article

یلدا.

می گویند امشب بلند ترین شب سال است،می گویند پاییز رفته است،و شب هنوز عزادار مانده است!کاری به گفته ها ندارم!اما حالا، تو فرا رسیده ای؛چشم هایت بلند ترین شب مرا در قاب گرفته اند،و موهایت، یلدای مرا به...

View Article


برف.

حال مرا نپرس،یادی ز من مکن!می دانی که بارانی ام،می دانی که اسیر بی آبی ام!و این فصل آرام،بارانش را به پر های سپید فرشتگان می سپارد،که آهسته بر زمین بنشنیند؛مبادا پایشان به خوابم باز شود!و تو دور...

View Article

ارث!

رویایت مرا بس است!در این زمستان که سرد،ساز ناسازگاری کوک می کند؛و کینه کوه های دور را،به پرهای ظریف تنهایی یاس می دوزد!من پشت به راه می ایستم،و کوله ام را بر زمین می گذارم!نه می روم و نه می آیم!می خوام...

View Article


اشک.

این اشک ها برای که ریخته اند؟برای تو؟یا برای خویشتنی که در تو می دیده ام...!و منطق اشک این است؛که مرا در تو حل می کند!همچون معماهایی که در چشم هایت،برای بیخوابی های شبانه ام؛طرح کرده ای!و بی کلید صدای...

View Article

کنایه!

خوب یادم نیست... اما،روزگاری انگار می گفتی؛دلم که تنگ می شود،کنایه می زند!این روز ها که نه کنایه ای هست،نه دلی؛روزگار به جای دلت،تنگ شده است!گلایه ای نیست...!روزگار که تنگ می شود،کم تر بهانه ات را می...

View Article

درناهای کاغذی

نامت را،باز به یادم بیاور...!این حروف کور و کرند!فقط تو را؛از روی لرزش های این شعر،تقلید می کنند!و این فصل خاموش،برای هر ناله ای که بر می خیزد؛در گوش درختان سوت می کشد!مبادا سایه ای؛خوابش را با قاصدکی...

View Article
Browsing all 165 articles
Browse latest View live




Latest Images